♥♥عاشـــــــــــــــق تنـــــــــــــــها♥b
عشق من بارها با نفسهام به نقطه نقطهی تگفتهام: دوست داشتن تو گفتنی نیست تماشایی ست دستهام شاهدند. چون دوستت میدارم... حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد... من میسوزم... پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد.... من زرد میشوم... عاشق میشوم... و تا کفشهای رفتنت جفت میشوند.. غریب میمانم! و تنها وقتی گریهای گمان نمیبرم در تو من سبز میمانم... .. که نیلوفرانه دوستت میدارم... نه مانند مردمانی که دوست داشتن را.. به عادتی که ارث بردهاند با طعم غریزه نشخوار میکننم.. من درست مثل خودم.... هنوز و همیشه دوستت میدارم ...
"دوستت دارم" را در دستانم میچرخانم از این دست به آن دست. پس چرا هر وقت میخواهم به دستت بدهم نیستی؟ چرا اینجا نیستی تا "دوستت دارم" را از جنس خاک کنم، از جنس تنم، و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟ بگذار "دوستت دارم" را از جنس نگاه کنم از جنس چشمانم و تا صبح به نفسهای تو بدوزم.
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |